ارسال شده توسط در 87/3/31:: 12:26 صبح
به نام خدا
... شاید روزگاری برسد که همه چیز را بفهمم . و هیچ سوالی در ذهن برای پرسیدن
نداشته باشم.آن روز نزدیک تر از آن است که فکرش را میکنم. بی صبرانه منتظرم...
... گاهی اوقات دردها و مشکلات خودمون را اونقدر بزرگ و غیر
قابل تحمل می بینیم که همه چیز را فراموش می کنیم. انگار یاد گرفتیم که همیشه
کمبودها و ضعف ها رو ببینیم. انگار ناشکری جزئی از اخلاقیاتمون شده ، حتی ممکن هست متوجه هم نشیم. تا حالا فکر
کردی؟!
وقتی پای درد و دل آدم های واقعا دردمند میشینیم تازه می فهمیم که داشته هامون
خیلی بیشتر از نداشته هامون ارزش دارن. تازه می فهمیم که چقدر تو لحظه لحظه های
زندگی مون، ناشکر بودیم.تازه می فهمیم ، بعضی داشته هامون که اصلا به چشممون هم
نمیاد ، برای بعضی ها ، شده یه آرزوی دست نیافتنی.
چقدر ما آدم ها کم فکر میکنیم!
خدایا شکرت ...
... فاطمه خوبم! تبریک میگم. برای هر دوی
شما آرزوی خوشبختی و سعادتمندی می کنم. و امیدوارم قبل از اینکه هم سر همدیگه
باشید تو زندگی، هم راه هم باشین .
خیلی ها میگن ، وقتی آدم وارد یه زندگی مشترک میشه، اونقدر مشکلات و درگیری ها زیادن که اکثر اون فکرها و
مفاهیمی که قبل از ازدواج از زندگی مشترک ترسیم کرده بود فراموش میشه و گاهی هم
کاملا ارزش خودشون رو از دست میدن. خب حق دارن چون احتمالا هم تجربه خودشون هست هم
خیلی های دیگه! و یه واقعیته .. البته واقعیتی که خود آدم ها ساختن.به نظرت نمیشه
تغییرش داد؟!
من میگم میشه ( البته به قول بعضی ها : زهی
خیال باطل!) ، کافیه دیدگاهمون به زندگی
مشترک ، دیدگاه درست و یکسانی باشه . توضیح واضح ترش باشه برای بعد!
امیدوارم همونطور که توی کارت یه تحلیل گر و برنامه نویس قدرتمندی هستی ، توی
زندگی ات هم همین طور باشی . زندگی رو خوب تحلیل کن تا بتونی خوب پیاده سازی کنی...
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/3/24:: 1:12 صبح
به نام خدا
... امروز می تونست یه جور دیگه بگذره ، اما یه جور دیگه ای گذشت!! ...
... سر دو راهی موندن ، خیلی آدم رو درگیر فکر می کنه . فکر درست کردن و انتخاب درست کردن هم ، راحت نیست. تازه وقتی سخت تر میشه که آدم مجبور باشه ، برای عبور از بحران دو راهی ( و یا چند راهی!) ، تنهایی فکر کنه...
... دلش پر بود ، یه کمی هم بغض داشت. گفت: نمی دونم توی خوب برخورد کردن چه مشکلی هست که بعضی ها دلشون نمی خواد این طوری باشن.
- چی شده مگه؟!
- صبح زود قبل از کارم که رفتم حرم از همون اول با روی خوش خادم های حرم مواجه شدم! اولش که کفش هامو دادم ، یه جوری شماره رو جلوم پرت کرد که جا خوردم! شماره رو برداشتم و رفتم سمت ضریح که زیارت نامه بخونم. چون صبح تقریبا زودی بود حرم هم خلوت بود ، و هر جا دلت می خواست میتونستی بایستی و زیارت نامه بخونی . روبروی ضریح به فاصله سه چهار متر یه فرشی هست ، که من روی آن ننشستم. یه کمی جلوتر و نزدیک تر به ضریح ایستادم . خواستم زیارت نامه بخونم که ییهو ، یکی بلند گفت : خانم برو روی فرش بشین. گفتم چه اشکالی داره ، حرم که خلوته ، در ضمن منم سر راه نیستم . بازم با همون لحن آزار دهنده حرفش رو تکرار کرد. منم چیزی نگفتم و رفتم روی فرش!
از لحن بیانش هم تعجب کردم هم دلم شکست! آخه کسی که خادم حضرت معصومه ( سلام الله علیها) هست باید با زائرای حرمش خوب برخورد کنه . اگر هم زائر یه اشتباهی می کنه ، میتونه خیلی خوب ، بدون اینکه کسی رنجیده بشه ، بهش تذکر بده .
تازه این بار اول نبود که این جور برخوردها رو از خدام میدیدم. حتی دو مین و سومین بار هم نبود!
- چیزی برای گفتن نداشتم. حق داشت. خودم هم شاهد برخوردهای تند بعضی از این خادم ها بودم.
سکوت تنها چیزی بود که اون لحظه میتونست بهترین باشه. سکوتی پر از حرف! ...
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/3/19:: 11:39 عصر
به نام خدا
وقتی که کوچک تر بودم و هنوز وارد پیچیدگی دنیا و دنیای پیچیده گی ها نشده بودم ، همه چیز رو جور دیگه ای می دیدم. با همون نگاه ساده ای که به من اجازه نمی داد خیلی چیزها رو باور کنم، همیشه فکر می کردم چطور میشه که بعضی ها خیلی راحت هر کاری که دلشون می خواد انجام میدن هرچند مخالف ارزشها باشه و این وسط حقوق یه عده دیگه ضایع بشه .. از افرادی که انتظار نداشتم ، رفتارهای ناعادلانه و نامردی هایی می دیدم که باورشون برام سخت بود و هیچ جوری نمی تونستم خودم رو قانع کنم.همیشه از خودم می پرسیدم آخه چرا ؟
مگه نمیشه بهتر و پاک تر زندگی کرد؟
اما کم کم که از اون دنیای ساده گی ها و پاکی ها دور میشم جور دیگه ای می بینیم.دنیا عوض نشده ، این زاویه دید منه که تغییر کرده.
حالا ( منظورم زمان حال نیست! بلکه زمان بزرگ تر شدن و دنیا رو به گونه ای دیگر دیدن است) دیگه برعکس شده و وقتی یکی رو می بینی که داره درست زندگی می کنه ، درست کار می کنه ، درست برخورد می کنه ، باورت نمیشه ! و با خودت می پرسی : مگه میشه؟!
تو دنیا بودن و دنیایی نبودن روح بزرگ و دل وسیعی می خواد. حق داریم که به راحتی باور نکنیم.
میشه خوب و درست زندگی کرد اما به شرطی که همزمان که داریم بزرگ میشیم و دنیامون داره متفاوت میشه و زاویه دیدمون هم بزرگ تر میشه ، روحمون کوچک نمونه. خودمون را بشناسیم. خودمون رو یعنی انسانیت رو ، آدمیت رو. و هر لحظه باید به این فکر کنیم که ما هیچی از خودمون نداریم ، هیچی.
و یه چیز دیگه که باید همیشه حواسمون باشه اینه که هیچ کی از یک لحظه بعد خودش مطمئن نیست.اطمینان نه از جهت زنده موندن بلکه از جهت حفظ ایمان.پس همیشه باید مراقب باشیم و از خدا بخواهیم که مارو از لغزش ها حفظ کنه.
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/3/10:: 8:49 عصر
به نام خدا
اگه بخوام با این دید و طرز تفکر جلو برم که خیلی بد میشه . این جوری هیچ وقت نمی تونم کاری انجام بدم.انتظاری که همه فرصت هام رو ازم میگیره و وقتی متوجه
از دست دادنشون میشم که خیلی دیره.میدونید هدفم رو گم کردم! البته به خودم هیج وقت اینو نمی گم و فکر می
کنم که هدف مشخصی دارم اما درواقع این طور نیست و من دارم دروغ میگم هم به خودم هم
به ... . (بهتره نگم به کی دیگه دارم دروغ می گم چون شرمندگی اش زیاده!!!)
چیزی که این وسط بیشتر اذیت می کنه، نوع نگاه و تصور دیگران از آدمه ! اونها چیزی
از آدم تصور میکنن و چیزی توی ذهن خودشون ازم شکل میدن که هیچ سنخیتی با واقعیت
وجودی من ( من نوعی و من شخصی!) نداره!
یکی از دوستام می گفت که فکر دیگران به خودشون مربوطه و اگر اونها در مورد آدم
درست فکر نمی کنن مشکل خودشون هست و اگه
قرار باشه از این نوع نگاه، کسی متضرر بشه اون کسی هست که داره یه جور دیگه فکر
میکنه. ولی من می گم که نوع نگاه اونا از نوع رفتار من شکل گرفته . اگه من این
احساس رو بکنم که دیگران دارن اشتباه در مورد من فکر می کنن یکی از علت های اصلی
اش، رفتار اشتباه من بوده . ( رفتار اشتباه ، رفتار دروغین ، تظاهر به یک رفتار
خاص در صورتی که نیت خالص نیست و ... )
کاش همیشه اون بعدی از رفتارمون که در ظاهر نمود داره با اون بعدی که در باطن داره
، یکی بود. ای کاش حداقل متوجه بشیم که هیچ وقت نمی تونیم پشت یک ظاهر مخفی بمونیم،
ظاهری که نشون دهنده باطن نباشه. ظاهر ما رو دیگران می بینن و باطنمون رو خودمون.
پس کسی که این وسط اذیت میشه و درد میکشه، ولی نمیتونه به روش هم بیاره، فقط
خودمون هستیم. ( البته هستن کسایی که خودشون رو راحت کردن و دیگه به باطن خودشون
هم نگاهی نمیندازن تا مبادا اذیت بشن و عذاب بکشن!)
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/3/3:: 11:36 عصر
به نام خدا
بعضی وقتها اتفاقاتی در زندگی هر کدام از ما می افتد
که کمی عجیب است و روی دادن آنها ، برایمان سوال انگیز می شود.اتفاقاتی که تحلیل و
تفسیر و جمع کردن بخش های مختلفش، مشکل است و از عهده هر کسی بر نمی آید . خیلی
وقتها علت وقوع این اتفاقات بعدا مشخص می شود . بعدا ، یعنی وقتی که آن اتفاق کار
خودش را کرده باشد و هدف برآورده شده باشد. احتمالا باید منتظر بود تا حکمت این
اتفاقات، بعدا ، برای ما ، روشن شود.ممکن هم هست که هیچ وقت ، ما ، نفهمیم حکمت و
هدف چه بوده است !!
به نظر شما ممکن است کوچکترین مسئله و حرکتی در عالم ، بدون برنامه قبلی و بدون
مقصد و هدفی باشد؟!
وقتی می گویم کوچکترین مسئله ، ناچیزترین مسائل و آنهایی که اصلا به چشم نمی آیند
، در ذهنتان بیاید!!
هر لحظه ممکن است ما وسیله ای باشیم برای تحقق هدفی در عالم، بدون آنکه بدانیم و
دقت کنیم.
کلمات کلیدی :