زور
ارسال شده توسط در 94/2/6:: 10:10 عصربه زور نمیشود کسی را مجبور کرد دوستت بدارد.... به زور نمیشود دوست داشته شوی... به زور نمیشود ...
به زور فقط میتوان ادای دوست داشتن را برایت در بیاورند... به زور فقط میتوان ادعا کرد.... همین
به زور نمیشود کسی را مجبور کرد دوستت بدارد.... به زور نمیشود دوست داشته شوی... به زور نمیشود ...
به زور فقط میتوان ادای دوست داشتن را برایت در بیاورند... به زور فقط میتوان ادعا کرد.... همین
به نام خدا
بعضی وقتها حالت به جایی می رسه که تنها چیزی که میتونی آرزوش رو بکنی، نبودنه ...
به نام خدا
گاهی حس میکنی بقیه آدمها جور دیگری نگاه میکنند که زیبا نیست، چیزهایی را ارزش میشمارند که ارزش ندارند...
حس میکنی توجه ها رنگ باخته اند.. معرفت ها از میان رفته اند و رفاقت ها تا جایی دوام دارند که نیازی هست..
رنج میکشی، گمانت بر این است که باخته ای .. اعتمادت را ... زیبا نگریستنت را ... حکیمانه اندیشیدنت را ... و باز رنج میکشی
این حس هرچند درست .. اما از یاد نبر که که تو خودت یکی از آن همه ای ... یکی از همان ها که پینه های رنج بر دلت بسته اند و سختش کرده اند...
به نام خدا
من و بقیه آدمها همین هستیم، یک جور هستیم و انگشت شمارند آنهایی که جور دیگرند..
وقتی بین رفتن و ماندن مردد می شوی... وقتی ترس، تو را از رفتن باز میدارد و شوق، تو را از ماندن... وقتی در تنهایی عالم درون، از خودت شرمت میآید ... وقتی واژه ها را حقیرتر از آن می یابی که بتوانند عظمت وجود را به تصویر بکشند و مقدس تر از آن که درونت و خیالت را تصویرگری کنند...
شاید همین وقتها باشد که مدام در گوشت زمزمه میکنند:
هر کس که هوای کوی دلبر دارد ... از سر بنهد هر آنچه در سر دارد
و تو آرام میشوی... چونانکه که آبی بر آتش تردیدهایت ریخته باشند...
به نام خدا
ما عقل خویش را سر عشق تو باختیم .......... بگذار عمرمان همه دیوانه بگذرد
چقدر دلم برای بعضی از روزهای زندگی ام تنگ شده....