ارسال شده توسط در 87/11/18:: 7:9 عصر
به نام خدا
به سختی از کوه بالا می روم. گاهی به شدت نیاز به وسیله ای دارم که در بالا رفتن یاریم کند و قدم برداشتنم به سوی قله را تسهیل نماید. چیزی مثل چوب دستی. در این میان خیلی پیش می آید که پایم می سرد! یا سنگی به پایم می خورد ولی با کمک همان وسیله و با تمام نیرو و البته آرام، سرانجام به قله می رسم و خوشحال و سرمست می شوم از این فتح! و خود را رهاتر از همیشه می یابم. چوب دستی را رها می کنم و خود را فاتح قله می نامم. برای پایین آمدن نیاز به آن همه نیرو ندارم. زمین خود مرا می طلبد! و در کمتر از لحظه ای مرا به سوی خود می کشد. برای سقوط از قله، نه نیاز به وسیله دارم نه زمان و نه آن همه نیرو.کافی است انسان بودن خود را از یاد برده، به پرواز فکر کنم!
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/11/13:: 10:6 عصر
به نام خدا
هر گاه درونم آرام و هماهنگ باشد، آنوقت باید مطمئن باشم که هیچ چیز ناآرام و ناهماهنگی، در بیرون، وجود نخواهد داشت. کافی است بخواهم، آنوقت همه چیز برای تامین خواسته من دست در دست هم خواهند داد!
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/11/11:: 7:25 عصر
به نام خدا
ای کاش می توانستم اتفاق دیروز را باور کنم.باور به واقعیت داشتنش! هنوز هم تردید دارم که این تو بودی که دیدمت یا اینکه دچار اوهام شده و هر آنچه که دیدم چیزی جز ساخته ذهن خلاقم! نبود. اما دوست دارم همه آن زمان که به دیدنت گذراندم و از شوق دیدارت اشک هایم بی امان سرازیر می شدند را واقعیت بپندارم تا مرهمی باشد بر دل رنجورم. چقدر حرفها داشتم برای گفتن، اما فرصت نیافتم! میبینی هنوز عاشق نشده ام چرا که تو را برای خود می خواهم نه خود را برای تو!
کی می شود که این نفس سرکشم رام شود ، کی می شود که این دل خالی شود از غیر دوست و کی می شود که لبخند رضایت بر وجودم سایه افکند...
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/11/6:: 10:16 عصر
به نام خدا
خیلی از لحظه های زندگی رو نمیشه ثبت کرد...
اصلا چه اهمیتی داره برای دیگران که تو چه لحظه هایی رو سپری کردی؟! ...
کلمات کلیدی :