یادم نرود...

ارسال شده توسط در 87/10/22:: 9:15 صبح

به نام خدا

امیدوارم آن لحظه را هرگز از یاد نبرم! آن لحظه که آمدی و گفتی در تنهایی و سختی هایت پیش من بیا!  آن لحظه که گفتی خدا از شما بندگان به چیزی آگاه است که خود از آن آگاه نیستید. در ورای این دو جمله که گفتی برای دل دردمند من سخن ها نهفته است و چه لحظه ها که با آن خود را آرام کردم. احساس می کنم تحولی بزرگ در درون من در حال رخ دادن است. در ظاهر روزهای امسال همانند روزهای سال گذشته می گذرند و تغییر محسوسی نکرده است. اما نگاه های امروزم بسیار متفاوت تر از نگاه های دیروز است! و همین می شود مقدمه ای برای تحول. مقدمه ای که می توان گفت اصل هم هست.

باید زاویه دیدم را نسبت به خیلی چیزها تغییر دهم. از بدترین حالت به بهترین حالت. کلا ما آدم ها یاد گرفته ایم که از بدترین زاویه به مسائل نگاه کنیم و سخت بگیریم. مشکلات و سختی ها و ناآرامی ها نیستند که آدم را از پا در می آورند بلکه این نوع نگاه به آنهاست که از کاهی کوهی می سازد و انسان را در برابرش ضعیف میکند.      





بازدید امروز: 10 ، بازدید دیروز: 5 ، کل بازدیدها: 226720
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ