یک اتفاق یک هشدار
ارسال شده توسط در 87/8/27:: 12:29 صبحبه نام خدا
...زندگی پستی ها و بلندی های زیادی دارد. در یک روز اتفاقات زیادی می افتد که اگر خوب دقت کنیم متوجه می شویم ارزش فکر کردن ، بررسی کردن و تحلیل کردن دارند. و هیچ لحظه ای و هیچ اتفاقی هر چند کوچک و جزئی بی علت رخ نمی دهند.امروز صبح کسانی را که جزء بهترین هایم بودند رنجاندم و ظهر اتفاقی برایم افتاد که بی شک هشداری بود!! من که تا آن لحظه در بی خبری رنجاندن عزیزانم سرگرم زندگی بودم با یک اتفاق کوچک اما دردناک پی به رفتارم بردم.آری دردناک، شاید اگر طور دیگری می فهماندند من نمی فهمیدم! چگونه شکرش را به جا آورم؟! ...
...خودم را که می بینم به خدا می گویم ای کاش بندگان دیگرت مثل من نباشند! من که چشم های دلم را بسته ام و تفکر و تعقل صحیح را در وجودم به انزوا کشانده ام.گاهی از ذهنم می گذرد که خداوند دیگر صدایم را نمی شنود و رحمتش دیگر شامل حالم نمی شود.لحظه هایی بر من می گذرد که امیدم را در مرز از دست رفتن می بینم.و چه بی انصافم من! و چه کم ظرفیت! چرا این همه لطف و رحمت خداوند که بر سرتاسر زندگی ام سایه گسترده نمی بینم و فقط به آن چیزی می نگرم که از او میخواهم و به غلط تصور می کنم رحمتش را از من دریغ کرده است!چقدر باید یک بنده کوته فکر باشد! آخر خواستن بنده عین اجابت کردن مولاست...
...من اگر فقط و فقط یکی از هزاران نعمتی که خدا به من داده را در نظر بگیرم ،برای یک عمر بندگی و مطیع بودنم کافی است!