لذت درد
ارسال شده توسط در 87/5/4:: 8:18 عصربه نام خدا
حرفهای زیادی برای گفتن هست و حرفهای زیادی برای نگفتن. نه حرفهای گفتنی را می شود راحت گفت و نه حرفهای نگفتنی را راحت نگفت!
نمی خواهم در مسیری که قدم گذاشته ام، سست شوم. محتاج صبر و اراده ای بزرگ هستم. گاهی احساس می کنم کم آورده ام. اما نمی خواهم آن را به خود تلقین کنم. سعی می کنم به خداوند امید داشته باشم و با خودم مدام تکرار می کنم که :هیچ چیز برای خدای من محال نیست. کافی است اراده کند. شاید هنوز زمان آن نرسیده باشد که ........ (جمله ای نیافتم برای نگاشتن آنچه در ذهن می پرورانم.)
یکسال است که تصمیم گرفته ام نگرشم را تغییر دهم و به اصطلاح عوض شوم، آدم شوم، برگردم. در این مدت یکسال گاهی توانستم و گاهی نه . وبلاگم را هم از همان زمان آغاز کردم فقط برای نوشتن و آرام شدنم. چون باید از همه چیز، از همه آن چیزهایی که من را در لجنزاری عمیق فرو برده بودند دور می شدم، باید از حماقت های خودم دور می شدم. تنها شده بودم. خودم خواستم که تنها شوم و تنهایی برایم هزار بار بهتر بود. و چقدر سخت بود این دور شدن ها و بریدن ها. اما شروع کردم. قدم اول را برداشتم ولی هنوز یکسال است در همان قدم اول مانده ام!
لزومی ندارد که شرح حال بنویسم( رنگ رخساره خبر می دهد از حال درون!) فقط می توانم بگویم که اندکی از لذت درد کشیدن های یکسال گذشته را اکنون می توانم درک کنم.