دنیای ما
ارسال شده توسط در 87/4/2:: 12:5 صبحبه نام خدا
احساس تنهایی شدیدی می کنم.یک احساس خفه کننده..درد
آور .. تنهایی روحم در دنیای بیرونم..
هیچ چیز در این دنیا انگار دیگر آرامش بخش من نیست.نه آدم های اطرافم ، نه اشیای
اطرافم ، نه درس و کارم ، نه داشته هایم . هیچ چیز و هیچ کس...
بی اختیار اشک در چشمانم جاری می شود،بدون آنکه
بخواهم.در خیابان ، خانه ، اتوبوس ، هنگامی که راه می روم ، می نشینم، می خندم ،
کار میکنم ، مینویسم ، می خوانم، در همه این لحظه ها اشک هایم ،بدون هیچ واهمه ای
سرازیر می شوند.دیگر از من جز یک قلب پر درد و رنجور و یک دل عاشق و منتظر چیز
دیگری نمانده است.و کجاست کسی که به من بگوید هدف آفرینشم چیزی جز عشق است. جز
سوختن.
دنیا و تعلقاتش کوچکتر از آنند که بتوانند اراده ام را تضعیف کنند و لذت هایش ناپایدارتربخواهم.در خیابان ، خانه ، اتوبوس ، هنگامی که راه می روم ، می نشینم، می خندم ،
کار میکنم ، مینویسم ، می خوانم، در همه این لحظه ها اشک هایم ،بدون هیچ واهمه ای
سرازیر می شوند.دیگر از من جز یک قلب پر درد و رنجور و یک دل عاشق و منتظر چیز
دیگری نمانده است.و کجاست کسی که به من بگوید هدف آفرینشم چیزی جز عشق است. جز
سوختن.
از آنکه پیمانه صبرم را در برابر آزمایش های خداوند ، لبریز کنند و شکست ها و
ناکامی هایش بی ارزش تر از آنکه امیدم را از من بگیرند.
کلمات کلیدی :
نظر