محصول ذهن آشفته من
ارسال شده توسط در 86/9/16:: 11:48 عصربه نام خدا
مطلب امروزم سمت و سوی خاصی نداره و فقط محصول ذهن آشفته و پراکنده منه!
... نمی دونم زندگی سخت شده یا سخت میگیرم. ولی فکر کنم هم سخت شده هم سخت میگیرم !...
...ای کاش میتونستم خودم را بشناسم. ای کاش میتونستم یه کم صبور باشم...
...چرا وقتی حالم بده و از دنیا دلم میگیره تازه یاد خدا میفتم ؟...
...جدیدا ( جدیدا که نه ،خیلی وقته ،ولی از اقرار بهش فرار میکردم!) فهمیدم که من فقط به خاطر این می خوام به اصل خودم برگردم که میترسم ، ترس از چی ؟ ، ترس از دست دادن یه چیزهایی تو این دنیا یا ترس از بدست آوردن یه چیزهای دیگه اونم باز تو این دنیا ، اینا یعنی چی ؟ یعنی اخلاص ندارم! هیچ کاریم به خاطر خدا نیست به خاطر هوای نفس خودمه ...
... دلم برای دوستام تنگ شده زیاد ، خیلی وقته توی یه جمع صمیمی و پاک قرار نگرفتم ، اونم یه نعمت بزرگیه که من مدتیه ازش بی نصیبم ، تلفنی صحبت کردن خوبه ولی دیدار یه چیز دیگه اس، چشم و دل آدم روشن میشه ، سادات عزیز راست میگفت ...
...دلم برای شهدا هم تنگ شده ، شاید فردا رفتم دیدارشون، تو هم خواستی بیا. اینکه الان راحت نشستم توی اتاقم و دارم مینویسم به خاطر خونی هست که از اونها ریخته شده ، به خاطر اینه که اونا زندگی خودشون را دادن تا ماها آزاد و آزاده زندگی کنیم ، به ازای تمام نفس هایی که در طول زندگی ام با آرامش کشیدم مدیون اونها هستم...
...نه بنده خوبی برای خدام ، نه منتظر خوبی برای مولام ، نه دختر خوبی برای پدر و مادرم ، نه خواهر خوبی برای برادرام ،نه دوست خوبی برای دوستام ،نه شاگرد خوبی برای استادام و نه نویسنده خوبی برای کسایی که مطالبم رو میخونن . خدایا ، از خودم در عجبم! ... خدا کنه اگه نمی تونم خوب باشم حداقل بد هم نباشم ...
...کاش یه مدتی میتونستم دور باشم از اینجا ...
... دلم دارد میترکد ...