سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وجود تنها

ارسال شده توسط در 88/12/12:: 8:51 عصر

به نام خدا
زنگ میزنم، گوشی را بر می دارد، صدایش گرفته است.معلوم است یک چیزی شده و غمی در سینه اش سنگینی میکند آنقدر که صدایش هم فرو رفته و کلمات به اجبار و کوتاه بر زبان جاری می شود. چیزی نمی پرسم، یک احوال پرسی کوتاه و بعد هم خداحافظی.گوشی را می گذارم.فرصت فکر کردن ندارم. آنقدر خودم گرفتاری دارم که دیگر جایی برای گرفتاری دیگری نیست. فرق هم نمی کند که آن دیگری خواهر، برادر، دوست،همسر و ... باشد.مهم این است که آن دیگری جزئی از من و وجود من نیست تا دردهایش برایم مهم باشد ...آن منیت و وجودی که خودم برای خودم ساخته ام...

روز پرکاری داشتم تمام مدت مشغول بودم. مطالعه،مقاله،کار و پرو‍‍ژه. وقتی به رختخواب می رفتم احساس می کردم هیچ چیز به اندازه یک خواب نمی تواند شیرین باشد و خستگی ها را از تن برهاند..امروز یک قدم در همه کارها پیش رفتم و صدها قدم به منییت نزدیک تر شدم..

امروز من خوشحال بودم.. اما فراموش کردم کسی هست که امروز خوشحال نبود و من می دانستم اما اهمیت ندادم وسرگرم کارهای خودم شدم...

فردا ممکن است آن دوست نباشد.. دارم فکر میکنم اگر با او صحبت می کردم و زمانی از روز را با او می گذراندم،هرچند به همه کارها و برنامه هایم نمی رسیدم اما شاید می توانستم مشکلی از او را حل کنم یا حداقل امید را در دلش زنده کنم و یا لبخندی بر لبانش بنشانم.. و یا اگر کاری برای حل مشکلش نمیتوانستم بکنم دست کم در حقش دعا می کردم..خدا چگونه از من خواهد گذشت؟

هیچ چیز این دنیا اتفاقی و بی دلیل نیست... حتی قرار گرفتن تو بر سر راه دیگری!

کاش وحدت وجود را بیش از اینها درک میکردیم..





بازدید امروز: 57 ، بازدید دیروز: 10 ، کل بازدیدها: 224256
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ