یه نامه برای دوستم....
ارسال شده توسط در 86/8/12:: 11:11 عصربه نام خدا
سلام خوبی ؟
کجایی ؟؟
خیلی دلم میخواد باهات حرف بزنم . به کمک یه کسی مثل تو نیاز دارم . اما هر وقت می خوام باهات حرف بزنم نیستی !!! (به نظرت علتش چی میتونه باشه؟!) واسه همین اومدم اینجا برات بنویسم ، احتمالش بیشتره که بخونی !!
می خواستم از خودم برات بگم .. این که چی بودم ، چی هستم , چی میخوام بشم!
میخواستم بهت از گذشته ام بگم ، اما وقتی خوب فکر کردم دیدم گذشته من ، دیگه گذشته ( هر چند تجربه ای که از گذشته برام مونده خیلی گرون بدستش آوردم ) اگه بخوام به گذشته فکر کنم و حسرت بخورم زمان حالم را از دستم می دم و اونوقت ممکنه روزی برسه که دیگه هیچ فرصتی برام نمونده باشه ..لحظه الان من، مهمترین لحظه زندگی منه ... فکر کردن به گذشته وقتی خوبه که کمکم کنه قدم های بعدی زندگیم را درست بردارم یه تجربه مهم که نباید ازش غافل بشم...
واسه خاطر همین گفتم دیگه لازم نیست برات از گذشته بگم .. مهم اینه که من دیگه نمیخوام اونی که قبلا بودم ، باشم ...... نظر تو چیه ؟
ولی از زمان حالم بهت میگم ...
باور کن از اول ساختن چیزی که خراب شده خیلی سخته ... اونقدر که گاهی آدم کم میاره و نمیتونه ادامه بده ... ساختن روحی که فرسنگ ها !! از مبدا خودش فاصله گرفته ، کار راحتی نیست ولی نشدنی هم نیست .. حتی اگه یه نفر توی دنیا تونسته باشه این کارو انجام بده پس میشه و منم میتونم!!
واسه همینه که به کمکت نیاز دارم ! میخوام کمکم کنی درجا نزنم و عقب گرد نکنم .....
حرف واسه گفتن زیاد دارم ... بقیه شو وقتی میگم که مطمئن بشم این نامه ام رو خوندی!!