ارسال شده توسط در 87/1/30:: 10:43 عصر
به نام خدا
باز هم دچار فراموشی می شویم، بی آنکه بدانیم. و هر روز خوابمان سنگین تر از دیروز
است. و هر روز کابوس های وحشتناک تری در انتظارمان هستند. منشا همه آنها هم خودمان
هستیم.
خدایا چقدر کم تو را می بینم.تو را در بین همه آرزوهایم گم کرده ام.حتی وقتی از تو
حرف می زنم در فکرت نیستم. و چقدر غفلت فاصله ها را زیاد کرده است.
خیلی وقتها یادم می رود که من را نگاه می کنی. خیلی وقتها ، خدایی ات را فراموش می
کنم، بندگی خودم را نیز.
خوش به حال دوستانت.
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/1/23:: 12:59 صبح
به نام خدا
1- نمی خواهم درباره بعضی از رفتارهایی که دیده ام و میبینم زود قضاوت کنم. اما متاسفانه
قضاوت می کنم! و به یکباره همه چیز در ذهنم ، زیر سوالم می روند.
نمی دانم شما هم موافقید که آدم باید سعی
کند نسبت به دیگران و رفتارهایشان ، حسن ظن داشته باشد و به جای اینکه افکار خود
را در جهت منفی سوق دهد ، مثبت اندیش باشد؟!
سوال ساده ای به نظر می رسد . اما رسیدن به جواب فقط از عهده شاگرد زرنگ ها بر می
آید.همان هایی که خیلی درس می خوانند و راه حل هر مسئله ای را هر چند سخت ، به
خوبی می دانند.
2- خیلی دلم می خواهد کسی صمیمانه و مخلصانه ، موعظه ام می کرد و خیلی چیزها را که
بلد نیستم یادم می داد.البته خب نمی شود همین طوری نشست و منتظر ماند که کسی بیاید
و موعظه کند و یا دانستنی ها که خودش به سراغمان نمی آید، باید خودم بروم دنبال
شان .
از زمانی که تصمیم گرفتم بیشتر به فکر خودم باشم و عوض شوم! درجه تغییراتم ناچیز
بوده ، خیلی ناچیز. آنقدر که از نگاه دیگران و با چشم غیر مسلح نمی توان این
تغییرات را مشاهده کرد.
3- هیچ! ( و این یعنی همه چیز).
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/1/17:: 12:29 صبح
به نام خدا
امروز بار دیگر با خواندن خاطراتت ، شنیدن صدایت و دیدن چهره ات که برایم تداعی یک
روح بلند است، منقلب شدم و گریستم . و چقدر به بزرگی تو حسرت خوردم. و چقدر بر حال
خودم افسوس.
امروز فهمیدم که "زنده بودن شهید" یعنی چه.
دلم می خواهد تا صبح بگریم.
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/1/15:: 12:35 صبح
به نام خدا
آغاز کردن سخن در حالی که دلت پر است از حرفهای نگفته ای که دوست داری همه آنها را بر زبان بیاوری، کمی سخت است. چون نمی دانی از کجا و چگونه شروع کنی. برایت می نویسم و می دانم که می خوانی.
کودک که بودم به من آموختند، مسیح پیامبر خداست ، دارای کتاب است و شریعت.
به من آموختند که تو نیز مانند سایر پیامبران برگزیده شده ای برای هدایت انسانهای عصر خود. برای آنکه آنها را از جهل و گمراهی و بت پرستی به سوی نور و یکتا پرستی، هدایت کنی.
به من آموختند ، تو نیز بشارت پیامبری محمد (ص) را داده ای .
به من آموختند که همه پیامبران ، خاصان و برگزیدگان درگاه الهی اند ، پس باید آنها را گرامی داشت.
من و هم کیشانم آموختیم که همه پیامبران خدا را دوست بداریم و به سایر ادیان الهی و پیروانشان احترام بگذاریم و هرگز از در توهین و بی احترامی با آنها در نیاییم.
به من آموختند هر چه می آموزم ، همه از کتابی است به نام قران و قران فرستاده شده از جانب خدا به پیامبرمان محمد(ص) است . پیامبری که رسالتش و دینش در تکامل رسالت پیامبران قبل از خود بود .
معلم اصلی من ، کتابم قران بود.
من آن روزها فکر می کردم که پیروان سایر ادیان نیز این چیزها را می آموزند. در تصورم بود که آنها نیز می آموزند که عقاید و اعتقادات دیگران را به سخره نگیرند. اما ...
اما بزرگتر که شدم جور دیگری دیدم .
ای پیامبر خدا! دل پیروان محمد (ص) ، به سبب توهین های بی شماری که همه روزه بر پیامبر خدا و کتابش قران وارد می شود، خون است.
امروز همان ها که نمی دانم از چه رو خود را پیروان تو نامیده اند؛ پیامبر خدا ، محمد را به سخره می گیرند. همان پیامبری که تو خود نیز، وعده آمدنش را دادی . پیامبر رحمت و خوبی ها .
قران را سرچشمه ظلم و خشونت معرفی می کنند . همان قرانی که به من آموخت ظالم نباشم. همان قرانی که به من آموخت ظلم را نیز نپذیرم و از حقم در برابر ظالم دفاع کنم و نه تنها از حق خودم بلکه در برابر هیچ ظلمی به هیچ مظلومی، سکوت نکنم.
تو خود میدانی، همه آموخته های قران به من،همان چیزهایی است که فطرت انسانی می طلبد.
و کجا فطرت انسانی خواستار ظلم و خشونت است؟ که آن دسته از پیروانت این چنین به کتاب آسمانی ام قران و پیامبرم محمد(ص) توهین می کنند. همان دسته که انگار چشمهایشان را بسته و وجدان هایشان را کشته و منطق شان را به فراموشی سپرده اند.
ای پیامبر خدا ! این دردنامه دختر مسلمانی است که دلش به درد آمده و خون است. از دست آنها که خود را پیروان تو می نامند . همان ها که مقدساتم را آماج توهین های بی شرمانه خود می کنند.
آنها توهین می کنند چون می ترسند ؛ چرا که می دانند حقیقت کجاست و چیست. آنها می دانند که حقیقت اسلام است اما طعم این حقیقت برایشان تلخ است چون سازگار با منافع ضد انسانی و هوس رانی های آنها نیست.آنها با اهانت به اسلام و قران و پیامبر اسلام ، چشم هایشان
را به روی حقیقت بسته اند و از آن فرار می کنند.
می دانم دل تو هم در رنج است. مرا ببخش اگر بر رنج ات افزودم.
سلام خدا بر تو باد.
مثل اینکه باید دعوت کنم از دوستانم. از آنجا که من در این دنیای وبلاگ ها ، جز دوست خوبم عاشقانه با کسی آشنا نیستم و ایشان هم قبلا دعوت شده اند. پس از هر کسی که به وبلاگم سر می زند دعوت می کنم بنویسد!
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/1/12:: 1:11 صبح
سلام خدا
اومدم فقط بهت بگم که تنهام نذاری!
من بنده توام خدا و تو مولای منی ، پس هر چی بگی و هر چی برام در نظر گرفته باشی ،
نه نمی گم، البته سعی میکنم، سعی میکنم که بی چون و چرا بپذیرم و بنده خوبی برات
باشم. دلم فقط همینو میخواد، که تو ازم راضی باشی. خدایا من سعی خودمو میکنم اما
از تو هم میخوام که تنهام نذاری و از این بابت مطمئنم.
امتحانی که داری ازم میگیری یه کم سخته. میدونی از سوال های راحت شروع کردی و حالا
هر چی جلو میرم میبینم سوالا داره سخت تر میشه.
سوالهای اول رو که می خوندم و تقریبا راحت
بودن، دست و پا شکسته جواب دادم ولی خب از نگاهت فهمیدم که قبول کردی! هر چند جواب
های من زیاد رضایت بخش نبود ، اما بزرگواری، رحمت و بخشش تو منو شرمنده می کرد.
من بنده بی جنبه ای ام خدا . وقتی محبت تو رو می بینم زود جو گیر می شم و به خودم
مغرور!
و حالا که به سوالهای سخت دارم میرسم می فهمم که ، اینقدرها هم ، همه چیز راحت به
دست نمیاد. باید سوخت تا ساخته شد. الان من فقط 24 سالمه و سوالها برام خیلی سخته
. خدا ،خودت به خیر بگذرون هم حالم رو هم آینده ام رو.
بهم کمک کن که هیچ وقت امیدم رو بهت از دست ندم.
خدا بهم کمک کن که روحم رو بزرگ نگهدارم، تا وقتی به سوالهای سخت تر زندگی ام
میرسم ، بدون پاسخ خوب دادن، ازشون رد نشم.
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/1/8:: 1:25 صبح
به نام خدا
مشکل همه ما آدم هایی که مشکل داریم! این هست که محبت و عشق واقعی در زندگی نداریم. محبتی که پایانی برایش نباشد، عشقی که نشانه اش ، جز دیدن زیبایی ها نباشد . یعنی هر آنچه که عاشق می بیند جز زیبایی نیست . هر چه از معشوق می رسد نیکوست.
ما آدم ها دنبال عشقیم! تشنه محبتیم! دیوانه نگاهیم!
اما برای بدست آوردن آنچه به دنبالش هستیم اشتباه می رویم. باور کنید که اشتباه می رویم. همین نیازمندی ها ، اگر درست هدایت نشوند ، نه تنها برطرف نمی شوند بلکه هر زمان به سبب دست نیافتن ، انسان را در گمراهی بیشتری می برند.
عشق آدم ها به همدیگر مگر چقدر دوام دارد؟ مگر دو نفر آدم چقدر می توانند به هم محبت کنند تا نیاز روح را برطرف کنند؟
اشتباه ما درست همین جاست! که وقتی در همین لحظه احساس می کنیم کسی را دوست داریم ، پس یعنی تا آخر دوستش داریم و این ابدی است غافل از آنکه ممکن است لحظه ای دیگر این احساس نباشد! اینجاست که غافل می شویم و عظمت محبت و نیاز روح را در این سطح پایین می آوریم.
امروز کسی را بینهایت دوستش داریم و فردا که به هر دلیل این عشق دیگر نیست ، برای آرام کردن روحی که نیازمند محبت است به دنبال کسی دیگری هستیم و این چنین می شود که در پی یافتن دیگری ، خودمان گم می شویم.
اما در این میان عشق و محبت واقعی خداوند ، نه پایانی دارد و نه دلزدگی و نه خستگی . زندگی ای که آمیخته با عشق الهی باشد، جز زیبایی در آن نیست.
این زیبایی ها دست یافتنی است . محبت واقعی در دلهای ماست و هر لحظه با ماست اما نمی بینیم، احساس نمیکنیم، چون اشتباه می کنیم و اشتباه می کنیم چون اشتباه می فهمیم. من و تو مفهوم محبت و عشق را اشتباه فهمیدیم.
خیلی دلم می خواهد رابطه عاطفی ام با خدا بیشتر شود. ای کاش چشمانم کور نبودند و دلم این همه از پاکی ها فاصله نگرفته بود تا من هم این محبت واقعی را درک می کردم و این همه سرگردان نبودم. باید برای مداوای چشمانم و پاکی دلم اقدام کنم، ممکن است دیر شود.
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/1/5:: 12:28 صبح
به نام خدا
در مورد چی بنویسم؟ از کجا بنویسم؟ انگار مجبورم کردن به نوشتن! باید بنویسم !
خیلی دلم گرفته ... اصلا حوصله هیج چیز و هیچ کس رو ندارم . تو جمع ام اما نیستم ! راستش نمی خواهم این دل گرفتگی رو هی به خودم تلقین کنم و بیشتر دلم بگیره. بدم میاد از این سوسول بازی ها !!! پس سعی میکنم آرامش خودم را حفظ کنم و به دلم و به شیطان کمتر فرصت بدم . شیطانی که این جور موقع ها از کوچکترین غفلت ها و سستی ها و ضعفها و کم ظرفیتی هام استفاده میکنه و وجود مبارک من رو! می رسونه به جایی که نباید!
یه چیزی بگم؟
وقتایی که دلم می گیره ، خیلی می ترسم ، اونقدر که احساس میکنم نماز آیات واجب میشه! اونقدر که به دنبال یه راه فوتی فوری برای فرار از دل تنگی میگردم. آخه بیشتر دل تنگی ها اگه به طور مداوم تکرار بشه ، نتایج بدی به دنبال داره . شاید یکی از نتایج بدش ناامیدی باشه و من خیلی می ترسم که گرفتارش بشم.
البته اینم هست که هم دلتنگی ها بد نیست و حتی برعکس ..
شما چی تا حالا برخورد داشتین با دلتنگی ؟!
قطعا بوده لجظه هایی که دلتون گرفته ... حالا هر دلتنگی ای .. چه از نوع مثبتش چه از نوع منفی اش!
این جور موقع ها برای دور بودن از آفت هاش، چی کار می کنین ؟! شما هم فرار می کنین یا می ایستین و مرد و مردونه می جنگین؟!
اگه راه حلتون مناسب بوده و قبلا تست شده و جواب داده، بقیه رو هم در جریان بذارید! اجرکم عندالله!
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یکی از بهترین راهها ، همون طور که اکثرا قبولش داریم ،خوندن قران ،با معنی و تفکر هست.منم باید بیشتر به این موضوع توجه کنم.
کلمات کلیدی :