ارسال شده توسط در 87/2/31:: 8:3 عصر
به نام خدا
احساس خوب و شیرین و فوق العاده ای است وقتی برای دیدن نتایج کارشناسی ارشد ، وارد سایت سازمان سنجش شوی ، روی "کارنامه اولیه آزمون تحصیلات تکمیلی" کلیک کنی، شماره پرونده و سایر مشخصات را وارد کنی و بعد ببینی که با رتبه 60 مجاز شده ای ! آن هم در رشته کامپیوتر و گرایش نرم افزار که از همه گرایش ها سخت تر و قبول شدنش خیلی هم راحت نیست. ولی تو توانسته ای با رتبه تقریبا خوبی قبول شوی .
و من این احساس خوب را تجربه کردم! با رتبه 60 در رشته نرم افزار قبول شدم!
ولی می دانید چه چیزی جالب تر و قشنگ تر و هیجان انگیزتر از این احساس خوب است ؟ اینکه همه آن لحظه ها را در خواب بوده باشی و در یک لحظه با صدای دلنشین مادر از خواب بیدار شوی که "دخترم بیدار شو ،دیرت شده ، باید بروی!" .
و اینجاست که متوجه می شوی بعضی رویا ها چقدر شیرین اند و در عین حال چقدر کوتاه! اگر خودت هم نخواهی بیدار شوی، بالاخره لحظه ای می رسد که بیدارت می کنند - هر چند دلت بخواهد برای همیشه در آن رویا باشی- شاید آن لحظه خیلی دیر باشد و رویاهایت تو را از همه چیز بازداشته باشند.
دعا کنیم قبل از اینکه دیر شود از خواب بیدار شویم.
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/2/30:: 11:58 عصر
به نام خدا
امروز را با حسی متفاوت گذراندم ...بگذریم...
همیشه از یک بعدی رشد کردن می هراسیدم . از اینکه فقط علمم زیاد شود اما عملم نه .. از اینکه علمم زیاد شود اما زهدم نه .. از اینکه به یک جنبه وجودی ام بیشتر توجه کنم و جنبه های دیگر را به فراموشی بسپارم.
ایمان ، علم ، سیاست ، فرهنگ ، هنر ، مبارزه ، اخلاق و ... همه و همه جنبه های مختلفی از انسانی است که زندگی اجتماعی دارد. می توان همه اینها را در کنار هم جمع کرد؟!
نمی دانم کامل بودن انسان را چگونه معنا کنم! شاید هم می دانم اما ظرفیت درکش را ندارم!
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*بعضی وقتها مثل الان، دلم می خواهد درباره موضوعی بنویسم اما توانایی بیانش را ندارم یا بهتر بگویم نمی توانم مفهوم آنچه را که می خواهم برسانم! پس بهتر است سکوت کنم !
*وبلاگ من هم یک بعدی دارد پیش می رود!
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/2/26:: 11:27 عصر
به نام خدا
دیده فرو بسته ام از خاکیان ….
تا نگرم جلوه افلاکیان…
شاید از این پرده ندایی دهند...
یک نفسم راه به جایی دهند...
آب بزن چشم هوسناک را …
با نظر پاک ببین پاک را...
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/2/23:: 10:29 عصر
به نام خدا
هر چقدر که بخواهی گذشته ای را که دوست نداری فراموش کنی و به آینده و حال فکر کنی ، باز هم نمی شود.
اثراتش هر چند کمرنگ اما وجود دارند و گاه و بیگاه خاطرات روزهای رفته به یادت می آیند و بوی آن روزها و فضای آن روزها را احساس می کنی.
گذشته ما آدمها، همیشه با ما هستند. نمی شود از آنها فرار کرد یا کاملا از بین برد.مگر میشود روزهای رفته عمر را نادیده گرفت؟!
اگر به اشتباهاتی که در گذشته کرده ایم بگوییم تجربه و تصمیم بگیریم از آنها درس بگیریم و دیگر تکرار نکنیم،آنوقت من خودم که تا آخر عمر فقط باید اشتباه کنم و تجربه کنم، حالا کی باید از این تجربیات استفاده کنم و درس بگیرم نمیدانم!
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/2/19:: 11:59 عصر
به نام خدا
چند روزی است که احساس میکنم به فراموشی رفتم. نه اینکه دیگران فراموشم کرده اند نه، بلکه خودم ، خودم را فراموش کرده ام.
شیطان را این روزها خیلی می بینم، زیاد با من حرف می زند و اطرافم چرخ می زند، تا مرا هم به دنبال خود بکشاند.
شاید این روزها که ، درگیری های فکری و روحی زیادی دارم و گاهی هم امیدهایم را در مرز از دست رفتن می بینم ، بهترین فرصت برای به دست آوردن قلب من ، توسط شیطان باشد.
خب او هم حق دارد . کارش این است و دنبال فرصت !
دنبال نفس ها و وجودهایی که به سبب فراموشی و غفلت ، حضور خدا در آنها کم است. حضوری که در سخت ترین شرایط ، محکم ترین ایمان ها را به وجود می آورد.
راستش در این موقعیت ها ، زیاد می ترسم. چون نه آنقدر ایمان محکمی دارم که چون سدی در برابر وسوسه هایش باشد و نه در برابر دلم می توانم سکوت کنم.
حرف زیاد دارم ولی ..... بگذارید در دل بمانند .... جای بعضی از نوشته ها جز صفحه دل نیست ....
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/2/13:: 12:3 صبح
به نام خدا
یار نزدیک تر از من به من است ..... این عجب بین که من از وی دورم
سالها می گذرد از آخرین باری که با تو حرف زدم . سالها می گذرد از آخرین باری که برایت نوشتم. یادم می آید آن روزها از همه چیز با تو سخن می گفتم. از کوچکترین تا بزرگترین دغدغه های ذهنم و زندگی ام . حتی از دعواهای به ظاهر کودکانه ام با برادرم برایت می گفتم و تو همیشه صمیمانه گوش میکردی و گاهی هم، لبخندی ،چهره زیبایت را زیباتر می نمود.
همه آن روزها ، حرف زدنم با تو کافی بود که دلم را از دنیایی به دنیایی دیگر راهی کند و بغض های خسته دوران نوجوانی ام بشکند، امید را در دلم زنده کند و تحمل سختی های درونم را بر من آسان تر نماید.
و اکنون سالهاست که دیگر برایت نمی نویسم. و بغضی دارم به اندازه تمام لحظه های با تو نبودنم.
حس میکنم غریبه شده ای برایم... و این غربت از جانب من است ...
وقتی فکر می کنم این همه سال چگونه بی تو مانده ام ، در حیرتم !
بی تو زندگی ام را چگونه معنا کردم ؟! انسانیتم را چگونه ؟!
تو انسان کاملی ... عین الانسان
و من برای اینکه بهره ای از انسانیت ببرم باید به عین انسان رجوع کنم و تو عین الانسانی. پس هر اندازه که به تو نزدیک شوم به همان اندازه انسان تر خواهم شد. و هر اندازه که از تو دور شوم ، از انسانیت دور شده ام .
سالهایی که گذشت و تو در یادم نبودی ، انسانیت هم از یادم رفت. ای مولای من و ای امام زمان من!
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/2/10:: 12:29 صبح
به نام خدا
فکر کردن ...
از اون آدم هایی هستم که خیلی فکر می کنم خیلی زیاد . مطمئنم اگر افکارم درست هدایت می شد و به جای اینکه به خزعبلات فکر کنم، درست فکر میکردم و فکر درست می کردم الان یه فیلسوفی ، دانشمندی ، نویسنده ای چیزی می شدم؛ یا حداقل اینی که الان هستم نبودم.
چیزی که بیشتر آزار دهنده اس اینه که خیلی از این فکرها پایه و اساس درستی نداره و شاید هیچ وقت به واقعیت نرسن ، اما من رو درگیر یک سری مسائل میکنه که فقط باعث اتلاف وقت و از دست دادن فرصت های بازنگشتنی جوونی ام میشه.
الان هم فقط میخوام به خودم هشدار بدم. هشداری که باعث بشه به خودم بیام و لحظه های ناب زندگی ام رو به خاطر اشتباهاتم و غفلت از حضور خدا ، از دست ندم.
مشکل من اینه که هنوز نفهمیدم که همونقدر که اعمال آدم ها میتونه اونها را به فساد و تباهی بکشونه؛ فکرهای نادرست ، فکرهای از قبل فکر نشده ! و فکرهای بیخود ( الکی! رویایی! و ... ) ، حتی اگه در عمل هم پیاده سازی نشن، همونقدر میتونن آدم را به فساد و انزوا! بکشونن.
یه مشکل دیگه که من و امثال من داریم، اینه که خدا رو فقط بیرون وجودمون و جایی در آسمان ها تصور میکنیم! ای کاش وقتهایی که دارم فکرهای بیخود میکنم حضور خدا را در لحظه لحظه افکارم حس می کردم.
ای کاش خدا را جدای از وجودم نمی دیدم.
الان می فهمم که چرا میگن تو نماز چشماتون را نبندین! چون وقتی چشمها رو می بندیم ، خدا رو خارج از وجودمون تصور می کنیم و کسی رو عبادت می کنیم که جزء وجودمون نیست.
(دیگه دارم میرم تو عرفان و فلسفه و این جور چیزا !! ... بیخیال می شویم! )
دعا کنید برای همه مون ... برای اینکه خوب فکر کنیم ،خوب زندگی کنیم و در انتها خدا را خوب ملاقات کنیم.
یک بازگشت زیبا ............................................................................
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/2/6:: 12:21 صبح
به نام خدا
دردهایم تکراری است و حرفهایم تکراری تر!
چند روزی است که باز
سردردهایم شروع شده و نمی توانم بنویسم با اینکه حرفهای تکراری زیادی برای نوشتن
دارم . انگار این چند روز که حالم کمی خوب نیست بیشتر دلم می خواهد بنویسم و
حرفهایم بیشترند!
ای کاش وقتی سرم درد میکرد فقط می توانستم ننویسم! ولی فقط این نیست.
خیلی بد است که مشکلی این چنینی تمام زندگی را تحت تاثیر دهد و حتی خیلی از قسمت
هایش را نیز مختل کند.
وقتی سرم با آن شدت درد میکند برای خوب شدنش و یا دست کم کمتر شدن دردش، هر کاری
میکنم و خیلی وقتها با اینکه میدانم قرص و یا هر چیز دیگری در خوب شدنش تاثیری
ندارد اما باز هم قرص میخورم چون نمی توانم در برابر دردش سکوت کنم!
دردها و مشکلات دیگر هم شاید شبیه همین باشند. دردهای اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی و
خیلی انواع دیگر.
خیلی ها با اینکه میدانند عکس العمل شان در برابر این گونه دردها در بهتر شدنش
تاثیری ندارد اما نسبت به آن بی اهمیت هم نمی توانند باشند. خب حق دارند چون درد
دارند!
وقتی دردی را حس می کنیم اگر در برابرش فریاد بکشیم فقط دردش را کمتر حس میکنیم
اما اصل درد خوب نشده و سر جایش هست. فریاد کشیدن درد را خوب نمی کند.
درد را باید درمان کرد .
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط در 87/2/2:: 12:35 صبح
به نام خدا
بعضی ها عادت کرده اند که مدام انتقاد کنند. اصلا روحیه انتقادی و معترض آنها از
دور هم نمایان است.برایشان اصلا مهم نیست که از چه چیز انتقاد می کنند ، کجا و
چگونه انتقاد می کنند و اصلا چرا باید انتقاد کنند ، فقط می خواهند همیشه حرفی
برای گفتن داشته باشند و هر مسئله ای در اطراف می تواند به راحتی سوژه این افراد
شود!
انتقاد که به خودی خود بد نیست این بعضی از ما آدم هاییم که وقتی جایگاهش را نمی
شناسیم، بدش میکنیم.
هر فردی با توجه به میزان اطلاعاتی که دارد ، انتقاد می کند. گاهی اوقات فردی نوع
انتقادش و اوج اعتراض اش نسبت به موضوعی ، به سبب اطلاعات کمی که دارد ، چند تا
فحش و بدو بیراه است و تمام . و گاهی هم
فردی با توجه به پشتوانه اطلاعاتی محکمی که دارد به صورت کاملا منطقی و قابل قبول
انتقاد می کند. ( حالا کار نداریم این انتقاد ها چقدر موثر هستند!) .
و گاهی هم این وسط افرادی هستند که نه مثل گروه
اول منتقدین کم اطلاع اند و نه مثل گروه دوم پر اطلاع! این ها نه خوب می توانند
دفاع کنند نه خوب انتقاد کنند ولی خوب می توانند همه چیز را زیر سوال ببرند. و
دیگر مفهوم انتقاد در لابلای حرف هایشان معنی ندارد. اینجاست که انتقاد بد میشود.
(قابل توجه خودم!)
کلمات کلیدی :