سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غربت سرد

ارسال شده توسط در 87/9/17:: 4:1 عصر

به نام خدا

احساس خوبی نداشتم. تمام لحظه هایم بوی غربت می دادند.لحظه هایی که در آنها قدم برداشتم ،لحظه هایی که نگریستم، لحظه هایی که در فکر فرو رفتم ، لحظه هایی که خواندم و لحظه هایی که گریستم! همه چیز روایتگر غربتی بودند که وجودم را در بر میگرفت. چه احساس سردی بود!

زمان زیادی را به انتظارش ماندم. آمد. اشتباه کردم. رفت.

او رفت و حالا من ماندم و اشتباهم و خدایی که مهربان است.

 


بحران

ارسال شده توسط در 87/9/10:: 10:29 صبح

به نام خدا

همه چیز مثل یک خواب و رویا بود، سریع گذشت. چقدر زود با مسائل پیش آمده ، کنار آمدم. باورش کمی سخت است.با خودم می گویم نکند دیگر همه چیز برایم عادی شده باشد.انگار که دیگر این نوع اتفاقات را برای خودم پذیرفته ام. و این خیلی بد است. یعنی جذب. جذب همه آنچه که از آنها می ترسم.

تا حالا دقت کرده اید که از هر چه بدتان می آید سرتان می آید! چون آنقدر به چیزهایی که از آنها می ترسیم یا بدمان می آید، فکر میکنیم و آنقدر آن را در وجودمان بزرگ می کنیم و رشد می دهیم که در بیرون وجودمان و در عالم ماده هم آن را ایجاد میکنیم. و حالا همین موضوع شده است بحران درونی من! و چگونه باید این بحران را حل کنم، نمیدانم!

 





بازدید امروز: 45 ، بازدید دیروز: 10 ، کل بازدیدها: 224244
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ