دلم مي خواهد قدم بگذارم در بياباني در دورترين ها، فارغ از هر دوجهان، بدون ترس از حيوانات، بدون شرم از انسانها، بدون آفتابي که چشمانم زند،بدون گلي که زيبائيش به رخم کشد، بدون درختي که سايبانش را به منت بر سرم افکند، بدون خاري که زخمي ام کند، آري بدون همه آن چيزهايي که آزارم مي دهند، تنها من باشم و بيابان و آسمان و فريادهاي در گلو خفته و بغض هاي پنهاني ام!