سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می گذرد ...

ارسال شده توسط در 86/10/15:: 11:1 عصر

به نام خدا
می گذرد ، آرام از کنارم می گذرد بی آنکه در لحظه عبور چیزی بگوید . وقتی گذشت نگاهی می کند و آرام می خندد. خنده اش ، خنده عبرت است . دردی در جانم می نشیند و حسرتی بر دلم می ماند. نگران می شوم ، اضطراب سراپای وجودم را می گیرد. دلم برایش تنگ می شود.  به خود قول می دهم این بار حواسم را جمع کنم و بیشتر مراقبش باشم و حتی در کمینش بمانم تا عبورش را متوجه شوم . اما باز چون قبل خوابم می برد و او می گذرد و باز نگاهش ، آن نگاه درد آلودش ، برایم می ماند. سنگین است ، نگاهش را می گویم . در خود می شکنم و باز حسرت می خورم و دلتنگ بودنش میشوم.
 اما کجاست آن وجود عبرت گیرنده من از عبورهای تکراریش و از خواب ماندن های تکراریم؟!





بازدید امروز: 49 ، بازدید دیروز: 29 ، کل بازدیدها: 220441
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ